منشين با من ..

 

اين شعر بي نهايت زيباست ..  چشمک  :

 

 

گرگ هاري شده ام

هرزه پوي و دله دو

شب درين دشت زمستان زده ي بي همه چيز

مي دوم ، برده ز هر باد گرو

چشمهايم چو دو كانون شرار

صف تاريكي شب را شكند

همه بي رحمي و فرمان فرار

گرگ هاري شده ام، خون مرا ظلمت زهر كرده

چون شعله ي چشم تو سياه

تو چه آسوده و بي باك خزامي به برم

آه ، مي ترسم ، آه

آه ، مي ترسم از آن لحظه ي پر لذت و شوق

كه تو خود را نگري

مانده نوميد ز هر گونه دفاع

زير چنگ خشن وحشي و خونخوار مني

پوپكم ! آهوكم

چه نشستي غافل

كز گزندم نرهي،

گرچه پرستار مني

پس ازين دره ي ژرف جاي خميازه ي جاويد شده ي غار سياه

پشت آن قله ي پوشيده ز برف

نيست چيزي، خبري

ور تو را گفتم چيز دگري هست ، نبود

جز فريب دگري

من ازين غفلت معصوم تو ، اي شعله ي پاك

بيشتر سوزم و دندان به جگر مي فشرم

منشين با من ، با من منشين

تو چه داني كه چه افسونگر و بي پا و سرم ؟

تو چه داني كه پس هر نگه ساده ي من

چه جنوني، چه نيازي، چه غمي ست ؟

يا نگاه تو ،

كه پر عصمت و ناز بر من افتد ،

چه عذاب و ستمي ست

دردم اين نيست ولي

دردم اين است كه من بي تو دگر

از جهان دورم و بي خويشتنم

پوپكم ! آهوكم

تا جنون فاصله اي نيست از اينجا كه منم

مگرم سوي تو راهي باشد

چون فروغ نگهت

ورنه ديگر به چه كار آيم من

بي تو ؟ چون مرده ي چشم سيهت

منشين اما با من ، منشين

تكيه بر من مكن ، اي پرده ي طناز حرير

كه شراري شده ام

پوپكم ! آهوكم

گرگ هاري شده ام...

 

مهدي اخوان ثالث

 

 




برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 14 بهمن 1392برچسب:, | 17:13 | نویسنده : مريم |
.: Weblog Themes By RoozGozar.com :.

  • قالب وبلاگ
  • اس ام اس
  • گالری عکس